درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان
سرگرمی - نشاط - خنده - تفریح در از همه چی شکسپیر: تا 5 سالگی فکر می کردم اگه اذیت کنم لولو می خورتم 6 سالگی فکر می کردم خانم مجری از توی تلویزیون می تونه همنو ببینه 7 سالگی فکر می کردمیه کلاغی خبرها رو برا مامانم می بره 10 سالگی فکر می کردم دخترا رو مامانا به دنیا میارن پسرا رو باباها 14 سالگی فکر می کردم خارج یه جا نزدیکه آلمانه 16 سالگی فکر می کردم کرم دندون وجود داره 17 سالگی فکر می کردم یه روزنامه هست اسمش کثیرالانتشاره 19 سالگی فکر می کردم اگه پولامو چند بار بشمارم کم میشه ازش 20 سالگی دیگه تصمیم گرفتم فکر کردن رو بذارم کنار! ..................................................................................طرف به دوست دخترش میگه میدونی فرق تو با بز چیه؟
دوست دخترش قهر میکنه میره...
اونم داد میزنه بیا بابا ...
فرقی ندارین
سه شنبه 24 دی 1392برچسب:, :: 16:1 :: نويسنده : رضا
من یاد گرفته ام سه شنبه 24 دی 1392برچسب:, :: 15:56 :: نويسنده : رضا
عاشقی یعنی بعد از دو ساعت اس ام اس بازی با عشقت،
شب که دلتنگش میشی دوباره میشینی همون اس ام اسای تکراری رو میخونی !
سه شنبه 24 دی 1392برچسب:, :: 15:52 :: نويسنده : رضا
مادر خطاب به پسرش: پسرم؟ نیوتن رو میشناسی؟
پسر: نه كی هست حالا؟ مادر: اگه به درسات بیشتر توجه میکردی ميشناختیش! پسر: خیلی خُب، پارمیدا رو میشناسی تو مامان؟ مادر: نه، كى ِ؟ پسر به شوخى: اگه به شوهرت بیشتر توجه میکردی میشناختیش! خخخخخخ الان پدر و پسر دو هفته َس متواري َن! ..................................................................... يارو وسط دانشگاه دستش تو دماغشه ...............................................................................
سه شنبه 24 دی 1392برچسب:, :: 15:48 :: نويسنده : رضا
اعترافهای تکان دهنده طنز
وقتی پدرم روزنامه میخونه روزنامه رو وسط آسمون و زمین تو هوا جلوی صورتش نگه میداره، اعتراف میکنم بچه که بودم یواشکی میرفتم پشت روزنامه طوری که پدرم منو نبینه و با مشت چنان میکوبیدم وسط روزنامه، پاره که میشد هیچ، عینکش می افتاد و بابا کل مطلب رو گم میکرد. کلاً پدرم 30ثانیه هنگ میکرد. بعد یک نگاه عاقل اندر سفیهی به من میکرد و حرص میخورد. اما هیچی بهم نمیگفت و من مانند خر کیف میکردم. تا اینکه یه روز پدرم پیش دستی کرد و قبل از من روزنامه رو کشید و با داد گفت: نکن بچـه. منم هول شدم مشت رو کوبیدم تو عینکه بابام. عینک شکست. من 5 روز تو شوک بودم!!
........................................................................ یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.
آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند. بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت. ولی دیگر جریان آب خشک شده بود ...چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند: یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست. و بر بال دیگرش نوشتند: هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است. ...............................................................................
پیرمرده به زنش میگه بیا یاد قدیما کنیم:من توپارک باهات قرار میذارم تو بیا.میره پارک یکی 2 ساعت طول میکشه زنش نمیاد میره خونه میبینه زنش نشسته داره گریه میکنه.میگه چی شده؟؟میگه مثلا ببام نذاشت بیام!!!
![]() .............................................................................. سه شنبه 24 دی 1392برچسب:, :: 15:44 :: نويسنده : رضا
شت درب اطاق عمل نگرانی موج میزد. بالاخره دكتر وارد شد، با نگاهی خسته، ناراحت و جدی ... سه شنبه 24 دی 1392برچسب:, :: 15:44 :: نويسنده : رضا
من پذیرفتم شکست خویش را!
من پذیرفتم که عشق افسانه است! این دل درد آشنا دیوانه است! میروم شاید فراموشت کنم! یا فراموشی هم آغوشت کنم! میروم از رفتنم دل شاد باش! از عذاب دیدنم آزاد باش! گرچه تو تنهاتر از من میشوی! آرزو دارم ولی عاشق شوی! آرزو دارم بفهمی درد را! تلخیه برخوردهای سرد را! ......................................................................... دستـــــــــ زنـــی را عاشقانه مـــی گیـــری .....................................................................
ﺍﮔﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺗﻪ ﮐﺸﯿﺪ ﺑﺸﯿﻦ ﺑﺎ ﺗﻪ ﺩﯾﮕﺶ ﺣﺎﻝ ﮐﻦ ! .................................................................................. یادش بخیر وقتی مریض میشدیم و پزشک ازمون میپرسید بیماریت چیه ؟ منتظر مادرمون میشدیم و همیشه جواب دادن رو به اون میسپردیم چرا که میدونستیم مادر همون احساسی رو داره که ما داریم حتی از خودمون بیشتر دردمون رو احساس میکرد !!! ...................................................................... آقا همه میگن عاشقه اینیم عاشقه اونیم من عاشق این بابا نیستم ولی بشدت هوادار و طرفدارشم عجیب خوشم میاد ازش ![]() ![]() سه شنبه 24 دی 1392برچسب:, :: 15:38 :: نويسنده : رضا
مليون آدم ريخته تو اين مملكت اونوقت
به " تـــــــــــــو " کـــــه میرســـــم ...! مکـــث میکنـــــم ...! انگـــــار در " زیباییــ ــت " چیـــــزی را , جـــــا گذاشتـــــه ام ! مثلــــــــــا"... در صـــ ــدایت ... آرامـــــ ـــش ♥ در چشـ ــــم هایـــــت ... زندگـــــ ـــی ♥ ...................................................................................
سه شنبه 24 دی 1392برچسب:, :: 15:36 :: نويسنده : رضا
اجازه ؟
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت : ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟ مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری گ... می خوری تو و هفت جد آبادت … خجالت نمی کشی؟ …
جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم … حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم مرد خشکش زد … همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد ........ ![]() سه شنبه 24 دی 1392برچسب:, :: 15:35 :: نويسنده : رضا
خیلــــی وقــــتا بهــم میگن :چرا میخنــــدی بگو ما هــــم بخنـــدیم… اما هرگــــز نگفتــن:چرا غصــــه میخوری بگـــو ماهــم بخــوریم…
![]() سه شنبه 24 دی 1392برچسب:, :: 15:32 :: نويسنده : رضا
بخشش کنید، اما نگذارید از شما سوء استفاده شود.
کودکی هایم را ببخش
من بزرگ نمی شوم
نه اینکه نخواهم بزرگ شوم
که در من بزرگی مفهومی است دست نیافتنی
دوست من کودکی هایم را بر من ببخش فکر کنم شهرام شب پره با همین شعر ..........................................................................
سه شنبه 24 دی 1392برچسب:, :: 15:29 :: نويسنده : رضا
هرگز نمی نالم
نه ، من هرگز نمی نالم
قرن ها نالیدن بس است
می خواهم فریاد کنم
اگر نتوانستم ، سکوت می کنم
خاموش مردن بهتر از نالیدن است
دکتر علی شریعتی
............................................................. انسان نمی تواند به آسمان نیندیشد چگونه می تواند؟! مگر انسانهایی که عمر را بی چِرا به چریدن مشغولند و سر به زمین فرو برده اند و پوزه در خاک دارند و غرق در آب و علف اند اینها که "گوسفندان" دو پایند!!!! دکتر علی شریعتی ................................................................ دختر: من حسودیم میشه وقتی که دخترا بهت نگاه میکنن! پسر: حسودی نکن عزیزم. دختر: چرا؟ پسر: چون تو چیزی داری که اونا ندارن. ذختر: چــــــی؟؟؟؟؟ پسر: قلبم. (برگرفته از کتاب داستان های تخیلی-جلد 2- فصل: انسانهایی ک هیچگاه وجود نداشتند) ...................................................................... خورشید را باور دارم حتی اگر امروز درخشش را نبینم عشق را باور دارم حتی اگر ذره ای به چشم اید او را باور دارم حتی اگر همینک صدایش را نشنوم .....................................................................دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 18:9 :: نويسنده : رضا
اگه آفتاب میسوزونه، بی خیال! آخه تو سایه بونی. اگه آدما وفا ندارن، بی خیال! آخه تو مهربونی. اگه من برات میمیرم، بی خیال! آخه تو لایق تر از اونی که میدونی اسمم داره یادم میره چون تو صدام نمیکنی
حالا که عاشقت شدم تو اعتنا نمیکنی
دلتنگتر میشم ولی نشنیده میگیری منو
هنوز همه حال تو رو از من فقط میپرسنو ..............................................................
دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 18:6 :: نويسنده : رضا
مدتهاست ميخوام رازي رو که در سينه دارم را بهت بگم... دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 18:5 :: نويسنده : رضا
معنی کامنت دخترا
دست همیشه برای زدن نیست
کار دست همیشه مشت شدن نیست
دست که فقط برای این کار ها نیست
گاهی دست میبخشد
نوازش میکند ، احساس را منتقل میکند
گاهی چشمها به سوی دست توست
دستت را دست کم نگیر ... توجه توجه حتما حتما حتما بخونید سلام طرف صحبت من با کسایی که خودشونم میدونن آخه اولاغ آخه بیشعور آخه نفهم... تو یه مشت او تو فضای مجازی دنبال چی میگردی؟ دوست دختر فاب یا دوست پسر فاب؟ دختر یا پسر اهل [!]؟ اینجا ام دنبال کندنی هستی خاک بر سرت کنم؟ میری تو خصوصی پیام میدی جواب نمیگیری خوب ول کن دیگه لا مصب. خصوصی طرفو سوراخ نکن. پسر یه کم شعور و شخصیت و غیرت داشته باش. دختر یکم حجب و حیا داشته باش. همه جا شخصیت خودتونو باید نشون بدید. به خدا اینجا داشتیم حیف میکردیم. میگفتیم ، میخندیدیم. یه سری از این دختر و پسرا اومدن گند زدن همه چی. یه کاری کردید که دیگه هیچکس به هیچکس اعتماد نداره. آخه میری تو خصوصی شماره میذاری که چی؟ بازم دمه اونایی که شماره میذارن گرم. اوذگل عکستو،ریخت نحستو، تو خصوصی میذاری که چی؟ خداییش آدم باشید. حتما باید جلو جمع زایتون کنم اینجوری.
میخواید اسمه چنتاتونو بیارم دهنتون آسفالت بشه آبروتون بره.
دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 18:1 :: نويسنده : رضا
دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 18:1 :: نويسنده : رضا
...................................................................... روزی دختر پسری همدیگرو دوست داشتن تو خیابون قدم میزدن که ناگهان یک ماشین خوشگل ایستاد جلوشون. ببخشید من میرم سوار شم تو ماشین نداری. وقتی دختره رفت سوار شه. راننده گفت: ببخشید من راننده این آقا هستم اومدم دنبالشون.... کلید اصرار ........................................................................اونقد واسش چيپس و پفک ميخريدم وتنقلات ميخريدم که اگه يه روز به سوپرى نميرفتم دنبالم ميگشت که چراازت
خبرى نيست...
ولى خيلى بي وفا در اومد
آخه من چي کم داشتم...
چون غيرتى ميشدم ميگفتم موهاتو بيرون نزار,مانتو کوتاه نپوش,زياد آرايش نکن,
و .....
منو تنها گذاشتى,آره,,؟
ولى الان فکرکنم بهت خوش ميگذره چون اون غيرت و تعصب رو خورده يه آبم روش.
دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 17:52 :: نويسنده : رضا
بعضی وقتا سکــــوتــــ می کنی چون اینقدر رنجیدی که نمی خوای حرفــــی بزنی بعضی وقتا سکـــــوتــــ میکنی چون واقعا حرفـــی واسه گفتن نداری گاه سکــــوتــــــ یه اعتراضه.... گاهی همـــ انتظار.... امابشتر وقتا سکــــــــوتــــ واسه اینه کـــه هیچ کلمه ای نمیتونه غمی روکه تووجودت داری توصیف کنه.... بگـــــــذار سکــــــــــــوتـــــــــ ـ قانون زندگـــــیم باشد...وقتی واژه ها درد را نمـــــی فهمند!!! دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 17:48 :: نويسنده : رضا
یه روزی دست این کلاغه ک اخر قصه ها به خونش نرسید و میگیرم می برم در خونشون. ﯾﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺣﺸﯽ ﺑﺎﺯﯼ که رابطه نیس
با مُتَکا بزنی لهش کنی ﺑﺪﻭﯾﯽ دنبالش
ﺁﺧﺮ ﺳﺮ ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﭘﺮﺗﺶ ﮐﻨﯽ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺼﺎﻓﺖِ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﺭﻭ !![]() ![]() ![]() ![]() دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 17:45 :: نويسنده : رضا
این روزا خیلی تنــ ــــــ ــــــ ـــــهام،
خیلی داغـــــــ ــــــونم
هست کسی که مثل مـــــ ـــــــــ ـــــن دلش
نه برای کســــــــــــــــــــــی،
نه بـــــــــــ ــــــــــرای عشقی،
نه برای جایی…
نه برای چیزی!
بلکه دلش برای خـــــ ـــــــ ــــــــ ـــودش تنگ شده…
برای خود خــــ ـــــــــ ـــــــــ ــــــــ ـــــودش دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 17:45 :: نويسنده : رضا
برای مشاهده تصویر پنهان در این مطلب میتوانید از مانیتور چند قدم فاصله بگیرید حالا به ما بگویید در این تصویر چه مشاهده کردید؟ اگه ندیدی گوشه چشماتو بکش ![]() دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 17:43 :: نويسنده : رضا
مـــــــرا از یــاد بــــــرد آخـــــــر..مـــــــرا از یــاد بــــــرد آخـــــــر..ولــی مــــن بجـــــز او عـــــالمــــــــی را بــــــــردم از یــاد... ![]() دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 17:40 :: نويسنده : رضا
الان دقیقا یه سوال فنی دارم
اونایی که دو یا سه تا زن میگیرن
یعنی به جز نیمه گمشده، وقت اضافه و پنالتی هم داشتن؟![]() ![]() ![]() ![]() ................................................................. اعتراف می کنم یکی ار بزرگترین دغدغه های بچگیم این بود که چرا وقتی نماز می خونیم جلوی خدا باید چادر سرمون کنیم در حالی که تو دستشویی همه جامونو می بینه؟! ![]() ...................................................................... به ﻟﺑﺍی ساﺩﻩ ﺍت ﺑﻳﺍﻣوز
لب های هر هرزﻩﺍی لایق ﺑوسه های ﺁﺗﺸﻴنت نیست
کسی راﺑﺑوس که حرمت ﺑوسه را بـــداند
و حـــــدا قل به خاطر ﺑوسه هایت
فردا که از کنارت رد شد
ﺑا نیشخند بهت نگوید " فاحشه " ...............................................
امــــا روحــت هم از نوشــــته هــایم خبــر نــدارد...
ایــــرادی نــــدارد یــاد تــو...
به نوشتــــه هــایم رنــگ می دهــد... شــایــد دیگــری بخــــواند و آرام گیــــرد ذهــــن ........................................................... دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 17:37 :: نويسنده : رضا
اعتراف می کنم که: دوستم زنگ زد خونمون گفت محمد امروز میای سر کار؟
مـــن ســـزاوار ایـــن " فراموشـــی " نبـــودم ...
همانطـــور کـــه تـــو ,
دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 16:54 :: نويسنده : رضا
![]() یک روز می بوسمت.....!! پنهان کردن هم ندارد...!! مثل خنده های تو نیست که مخفی شان میکنی!! یکی از همین روزهایی که می خندانمت..... یکی از همین خنده های تو را نا تمام می کنم.......می بوسمت....!! و بعد تو احتمالا سرخ می شوی... و من هم که پیش تو همیشه سرخم....!! یک روز که باران می بارد.....روزی که چترمان دو نفره شده.....یک روز که همه جا حسابی خیس است.... یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ است.....!! دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 16:52 :: نويسنده : رضا
ﻧﺎﻣﻪ ﻏﻀﻨﻔﺮ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﺰﺩﺵ : دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 16:50 :: نويسنده : رضا
دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 16:49 :: نويسنده : رضا
زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت. این بگو مگوها همچنان ادامه داشت. تا اینکه روزی پیر مرد فکری به سرش زد و برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل کرده است ضبط صوتی را آماده می کند و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط می کند. پیر مرد صبح از خواب بیدار می شود و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش می رود و او را صدا می کند، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته است! از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او می شود. ..: قدر هر کسی رو بدونید تا یه روزی پشیمون نشید ...........................................................................ﻣﺎ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺗﻮ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺷﻴﺶ ﺳﺎﻟﺸﻪ ﻳﻪ ﺣﻠﺰﻭﻥ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﺮﺟﺎ ﺣﻠﺰﻭﻥ ﻣﻴﺮﻩ ﺍﻳﻦ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﻣﻴﺮﻩ ﺻﻮﺭﺗﺸﻮ ﻣﻴﻤﺎﻟﻪ ﺑﻪ ﮐﻒ ﺯﻣﻴﻦ. ﻣﻴﮕﻢ ﭼﺮﺍ ﺍﻳﻨﮑﺎﺭﻭ ﻣﻴﮑﻨﻲ ﻋﺴﻴﺴﺴﺴﺴﺴﺴﺴﺴﻤﻤﻤﻢ؟ ﻣﻴﮕﻪ ﭼﻮﻥ ﺣﻠﺰﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺣﺮﮐﺖ ﺗﺮﺷﺤﺎﺗﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﯿﺰﺍﺭﻥ ﮐﻪ ﺣﺎﻭﯼ ﮐﻼﮊﻥ ﻭ ﺍﻻﺳﺘﯿﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻪ ﭼﯿﻦ ﻭ ﭼﺮﻭﮎ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺮﻩ ﻭﺻﻮﺭﺗﯽ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺪﻩ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﭼﯿﻦ ﻭ ﭼﺮﻭﮐﺎ ﺧﺪﺍﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩ اﻭﻧﻮﻗﺖ ﻣﻦ 6 ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ با دمپایی جلو بسته انگری بردز بازی میکردم ........................................................................ بچه که بودیم همسایمون سگ داشتن هر وقت واق واق می کرد داداشم صداشو تقلید می کرد یه بار زن همسایه از مامانم سراغ سگی که صداش از خونه ما میاد و گرفت واسه جفت گیری با سگش مامانم اومد خونه یه بلایی سر داداشم آورد که دیگه فقط صدا ماهی در میاره دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 16:43 :: نويسنده : رضا
دنیا رو می بینی ؟
پسرها به خاطر دوستاشون حتی از عشقشون میگذرن
ولی دخترا برای اینکه پسری رو بدست بیارن آرزو میکنن که ،
سر به تن دخترای دیگه نباشه !!!
.............................................................
خـسـتـه تـر از آنـم کـه لـیـوانـی چـای آرامـَم کـنـد .. آغـوش ِ گـرم ِ تـو را مـی خـواهـم... ![]() .............................................. کاش می شــــد " فقــــط " ، تو را داشته باشــــم.... خدا هـــــی بپرسد : خوب ، دیگر چه ؟؟! من بگویـــم : هیچ ، هـــــمین کافیـــــــــست !!!
دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 16:40 :: نويسنده : رضا
دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 16:38 :: نويسنده : رضا
عروس خانم آیا وکیلم ؟! .................................................. . عروس رفته با دوست پسراش بهم بزنه خخخخخخخخخخ من اشتباه کردم ! به خیالم بوسه هایت ، تعهد هستند آغوشت ، سر پناه هدیه هایت ، قول وقرار من اشتباه کردم ! هر چه بودی ، عادت بودی نه فقط با من با همه این طور بودی ![]() ................................................................... دختره موهاش مش خفن از دماغش دوتا سوراخ مونده فقط لباش اندازه ی پشتی مبل شده نصف بیشتر عکسای پروفایلش یا لب استخره ?ا با تاپ و دامن نیم وجبه بعد خیلی جدی استاتوس گذاشته خسته ام از این مردهای شهوت پرست که فقط به جسم زن می اندیشند آخه حلوا شکری تو اون جسم تو چیزی به نام مغز هم پیدا میشه ؟؟ !!! انتظار داری تو رو که ببینن یاد زلال احکام بیفتن لامصبo_O دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 16:34 :: نويسنده : رضا
دار بزن … خاطرات کسی که تـو را دور زده دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 16:33 :: نويسنده : رضا
زنــان پاییــن شهـــر ریـاضی دانــان بــزرگی هستنــد !
آخــر هیـچ دانشمنــدی نمیتوانـد نیــم کیلـــو گوجـه را بـه نــام آبگــوشتــــ بیــن سیــزده نفر تقسیم کنــــد . . . ...................................................... پسرا سه جا از دخترا کم میارن . . . . . . .... . . . . . . . . . 1 - نمره گرفتن از استاد 2 - مرخصی گرفتن از رئیس 3 - تاکسی گرفتن تو خیابون ................................................................... بچه همسایه مون ۶ سالشه خورده بود زمین گفتم بیا بوسش کنم خوب شه ، برگشته میگه : نمیخوام ؛ تو زندگی زخم هایى هست که فقط یه نفر خاص باید بوس کنه تا خوب شه !!! ب اینا هم میگن بچه عایااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ................................................. دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 16:28 :: نويسنده : رضا
چـقدر دوسـتت داشـتم . . .
چـقدر نــــفـهمـيدي . . . نمـي گـويم زيـباتــرين امـا . . . تـو ، مـهربان تـرين آدم زنـدگيـــت را از دسـت داده اي . . . ![]() دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 16:27 :: نويسنده : رضا
لوله هامون ترکیده زنگ زدیم لوله کش اومده. ی پسر جوون بود از این ساعت گنده ها دستش بود. دو تا جوجه از بچگی عاشق هم بودند اما وقتی بزرگ شدند دیدن هر دوتا شون خروسن! (نتیجه اخلاقی؛ تا وقتی جوجه ای عاشق نشو) دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 16:20 :: نويسنده : رضا
دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 12:19 :: نويسنده : رضا
![]() بابایی, هر بار دلم بازی کودکانه فرزند و پدری میخواست این عکس رو میدیدم..
|